اشعار شب های قدر شب قدر است امشب مست مستم ای خدا با تو در این خلوت تو من یا من تو، انصاف از تو میخواهم خواه از من كه هرگز راه عقل و عافیت پویم دویدم سالها اما به دور افتادم از كویت سر از خاك زمین تا برگرفتم عشق ورزیدم تو هر جا جلوه كردی من تو را دیدم پرستیدم اشعار شب های قدر ای که از صورت خونین تو غم ریخته است چه به روز سر تو آمده آخر بابا دخترت کاش بمیرد که نبیند هرگز مادرم آمده بالای سرت با زحمت کربلا زنده شده در نظرم می بینم تا که تاراج کند خیمه ی مارا یکسر فرق خونین تو را کاش نمی دیدم من شعر درباره شب قدر چه شب هایی که پرپر شد چه روزانی که شب کردم برات من شبی آمد که در آیینه لرزیدم شب تنهایی دل بود، چرخیدم، غزل گفتم تمام من همین دل بود دل را خون دل دادم دعایی بود و تحسینی، درودی بود و آمینی تو بودی هر چه اوتادم اگر از پیر دل کندم نظر برداشتن از خویش بود و خویش او بودن الهی عشق در من چلچراغی تازه روشن کن شعر برای شب قدر خود را به خواب مي زني اي بنده تا به كي !؟ دنيا وفا نكرده ، وفا هم نمي كند از حوض ِ نور،كي به رخت آب مي زني !؟ اي بنده جزء براي خدا بنده گي نكن بنده در اوج ِ فاجعه زانو نمی زند عقلت مگر به شايد و بايد نمي رسد !؟ تيشه نزن به ريشه ي خود بنده ي خدا جاي غم ِ بهشت، غم ِ پول مي خوري !؟ بيهوده هي براي دلت كيسه دوختي ای ورشکسته،بیش ترازاین ضرر نده شبهاي قدر فرصت خوبيست؛ گريه كن شبهاي قدر ناله بزن بي معطلي شبهاي قدر اشك تو را كوثري كند جا مانده اي ز قافله، هيهات، گریه کن شايد خدا به حال ِ خرابت نظاره كرد مانند سوزِ صبح ِ مه آلود مي رسد باید بری ! به فكرِ حساب و كتاب باش شبهاي قبر، تيره تر از كرده هاي توست بي نور عشق، قبر تو دلگير مي شود ای تشنه لب ، ز دست سبو آب را بگير
شدم تا مست دانستم كه هستم ای خدا با تو
تو با من مست یا من مست هستم ای خدا با تو
كه من دیوانه از روز الستم ای خدا با تو
چو افتادم ز پا در خود نشستم ای خدا با تو
ولی آزاد از هر بند و بستم ای خدا با تو
به هر صورت جمالی میپرستم ای خدا با تو
محمدخلیل مذئب
با تماشای تو یکباره دلم ریخته است
سرت از ضربه شمشیر به هم ریخته است
خون فرق تو قدم پشت قدم ریخته است
اشک بر زخم تو با قامت خم ریخته است
ترس دشمن که پس از صاحب علم ریخته است
قبل آتش زدنِ آن به حرم ریخته است
یادِ آن خون که از دست قلم ریخته است
نه عبرت را فراخواندم نه غفلت را ادب کردم
شب قدرم همان شب شد که در زلف تو تب کردم
شب افتادن جان بود رقصیدم، طرب کردم
تمام من همین جان بود جان را جان به لب کردم
اگر دستی بر آوردم، اگر چیزی طلب کردم
تو بودی هر چه اسبابم اگر ترک سبب کردم
اگر چیزی به چشم از علم انساب و نسب کردم
ببخشا گر خطا رفتم، ببخشا گر غضب کردم
علیرضاقزوه
هي توبه پشت ِ توبه، سرافكنده تا به كی !؟
با زرق و برقش از غم دل، كم نمي كند
كي دست رد به سينه ي اين خواب مي زني !؟
!کج می روی،لجاجت و یک دنده گی نکن
غير از خداي ِ خود به كسي رو نمي زند
بارِ كجت به منزل و مقصد نمي رسد
بیراهه می روی، نشو شرمنده ی خدا
بيچاره اي كه مثل پدر گول مي خوري
باغ بهشت را به جو ِ ري فروختي !؟
لحظه به لحظه عمر خودت را هدر نده
آيا زمان توبه ي تو نيست!؟ گریه کن
شبهاي قدر فرصت خوبيست؛ توبه كن
غيراز تو و خدا كه كسي نيست!توبه کن
دستم به دامنت، مددي مرتضي علي
زهرا براي شيعه ي خود مادري كند
امشب براي عمه ي سادات گريه كن
پرونده ي سياه تو را پاره پاره كرد
وقتي نمانده است، اجل زود مي رسد
فكر فشارِ قبر و سئوال وجواب باش
مهتاب روشنش سفر كربلاي توست
امشب بگير تذكره را ، دير مي شود
امشب به گريه دامن ارباب را بگير
وحيد قاسمي
اشعار شب های قدر شب قدر است امشب مست مستم ای خدا با تو در این خلوت تو من یا من تو، انصاف از تو میخواهم خواه از من كه هرگز راه عقل و عافیت پویم دویدم سالها اما به دور افتادم از كویت سر از خاك زمین تا برگرفتم عشق ورزیدم تو هر جا جلوه كردی من تو را دیدم پرستیدم اشعار شب های قدر ای که از صورت خونین تو غم ریخته است چه به روز سر تو آمده آخر بابا دخترت کاش بمیرد که نبیند هرگز مادرم آمده بالای سرت با زحمت کربلا زنده شده در نظرم می بینم تا که تاراج کند خیمه ی مارا یکسر فرق خونین تو را کاش نمی دیدم من شعر درباره شب قدر چه شب هایی که پرپر شد چه روزانی که شب کردم برات من شبی آمد که در آیینه لرزیدم شب تنهایی دل بود، چرخیدم، غزل گفتم تمام من همین دل بود دل را خون دل دادم دعایی بود و تحسینی، درودی بود و آمینی تو بودی هر چه اوتادم اگر از پیر دل کندم نظر برداشتن از خویش بود و خویش او بودن الهی عشق در من چلچراغی تازه روشن کن شعر برای شب قدر خود را به خواب مي زني اي بنده تا به كي !؟ دنيا وفا نكرده ، وفا هم نمي كند از حوض ِ نور،كي به رخت آب مي زني !؟ اي بنده جزء براي خدا بنده گي نكن بنده در اوج ِ فاجعه زانو نمی زند عقلت مگر به شايد و بايد نمي رسد !؟ تيشه نزن به ريشه ي خود بنده ي خدا جاي غم ِ بهشت، غم ِ پول مي خوري !؟ بيهوده هي براي دلت كيسه دوختي ای ورشکسته،بیش ترازاین ضرر نده شبهاي قدر فرصت خوبيست؛ گريه كن شبهاي قدر ناله بزن بي معطلي شبهاي قدر اشك تو را كوثري كند جا مانده اي ز قافله، هيهات، گریه کن شايد خدا به حال ِ خرابت نظاره كرد مانند سوزِ صبح ِ مه آلود مي رسد باید بری ! به فكرِ حساب و كتاب باش شبهاي قبر، تيره تر از كرده هاي توست بي نور عشق، قبر تو دلگير مي شود ای تشنه لب ، ز دست سبو آب را بگير
شدم تا مست دانستم كه هستم ای خدا با تو
تو با من مست یا من مست هستم ای خدا با تو
كه من دیوانه از روز الستم ای خدا با تو
چو افتادم ز پا در خود نشستم ای خدا با تو
ولی آزاد از هر بند و بستم ای خدا با تو
به هر صورت جمالی میپرستم ای خدا با تو
محمدخلیل مذئب
با تماشای تو یکباره دلم ریخته است
سرت از ضربه شمشیر به هم ریخته است
خون فرق تو قدم پشت قدم ریخته است
اشک بر زخم تو با قامت خم ریخته است
ترس دشمن که پس از صاحب علم ریخته است
قبل آتش زدنِ آن به حرم ریخته است
یادِ آن خون که از دست قلم ریخته است
نه عبرت را فراخواندم نه غفلت را ادب کردم
شب قدرم همان شب شد که در زلف تو تب کردم
شب افتادن جان بود رقصیدم، طرب کردم
تمام من همین جان بود جان را جان به لب کردم
اگر دستی بر آوردم، اگر چیزی طلب کردم
تو بودی هر چه اسبابم اگر ترک سبب کردم
اگر چیزی به چشم از علم انساب و نسب کردم
ببخشا گر خطا رفتم، ببخشا گر غضب کردم
علیرضاقزوه
هي توبه پشت ِ توبه، سرافكنده تا به كی !؟
با زرق و برقش از غم دل، كم نمي كند
كي دست رد به سينه ي اين خواب مي زني !؟
!کج می روی،لجاجت و یک دنده گی نکن
غير از خداي ِ خود به كسي رو نمي زند
بارِ كجت به منزل و مقصد نمي رسد
بیراهه می روی، نشو شرمنده ی خدا
بيچاره اي كه مثل پدر گول مي خوري
باغ بهشت را به جو ِ ري فروختي !؟
لحظه به لحظه عمر خودت را هدر نده
آيا زمان توبه ي تو نيست!؟ گریه کن
شبهاي قدر فرصت خوبيست؛ توبه كن
غيراز تو و خدا كه كسي نيست!توبه کن
دستم به دامنت، مددي مرتضي علي
زهرا براي شيعه ي خود مادري كند
امشب براي عمه ي سادات گريه كن
پرونده ي سياه تو را پاره پاره كرد
وقتي نمانده است، اجل زود مي رسد
فكر فشارِ قبر و سئوال وجواب باش
مهتاب روشنش سفر كربلاي توست
امشب بگير تذكره را ، دير مي شود
امشب به گريه دامن ارباب را بگير
وحيد قاسمي