تو جشن مهد کودک خواهرزادم ,جلو شونصدتا مادر و پدر, مربی مهد با شوق با
خواهرزادم جلو میکروفون حرف میزد… منم خر کیف…
مربی: کسری جون، شمردن بلدی؟
کسری : آره! دایی سعیدم یادم داده!
مربیه : آفرین به تو پسر خوشگل و داییت!خوب حالا بگو ببینم، بعد پنج چیه؟
کسری : شیش!
مربیه : آفرین عزیزم، حالا بگو بعد هفت چیه؟
کسری : هشت!
مربیه : آاافرین! حالا بگو بعد ده چیه؟
کسری : سرباز
تو جشن مهد کودک خواهرزادم ,جلو شونصدتا مادر و پدر, مربی مهد با شوق با
خواهرزادم جلو میکروفون حرف میزد… منم خر کیف…
مربی: کسری جون، شمردن بلدی؟
کسری : آره! دایی سعیدم یادم داده!
مربیه : آفرین به تو پسر خوشگل و داییت!خوب حالا بگو ببینم، بعد پنج چیه؟
کسری : شیش!
مربیه : آفرین عزیزم، حالا بگو بعد هفت چیه؟
کسری : هشت!
مربیه : آاافرین! حالا بگو بعد ده چیه؟
کسری : سرباز
با کلی عشوه به بابام میگم اگه یه مساوی (=) جلوی اسمم بود اونطرفش چی می نوشتی برداشته میگه نون خور اضافی!!! بعدم هرهر با مامانم میخندن!!
رفتم نشستم تو دستشویی بعد چند دقیقه یادم اومده اومدم مسواک بزنم
اصن یه وضی
طرف دندونش درد میکرده میره دکتر میگه:
آقای دکتر،همه رو بکش بجز اونی که درد میکنه!!
دکتر میپرسه : چرا؟
میگه:بذار مثل سگ تنها بمونه ..!
اصن یه وضی
دختر داییم بینیش رو عمل کرده الان هر ۲۰ دیقه یه بار میره جلوی آینه خودشو میبینه و میگه:
وااااای چقدر خوشششششجل شدم من =)))
الهی نااااااااازی )))
من
ینی اعتماد به نفسش رو اگر یه حوض داشت الان اقیانوس آرام بود!!!!
اصن یه وضی
تا حالا دقت کردین؟؟
تام و جری کلا لخت بودن
بعد وقتی میرفتن کنار دریا شورت پاشون میکردن!!!!!!!!
اصن یه وضی
بعد سحری رفتم دستشویی تو دستشویی بودم که اذان و دادن بعد داداشم اومده پشت در میگه:دااااداااااشی اذان گفتن چیزی نخوری آآآ
.
.
.
.
.
من :
بابا : !!!!!!!!
مامان : ؟؟؟؟؟؟
داداش(همچنان منتظر جواب) : باشه!؟؟؟
به مامانم میگم لایک به غذات
.
.
.
.
میگه لایک به جدّ و آبادت بی چشم و رو!!
اصن یه وضی
چند وقت پیشا کلیدم رو دانشگاه جا گذاشته بودم، رفتم حراست ببینم پیدا میشه. گفت مشخصات بده، گفتم چند تا کلید وصله به یه حلقه. گفت خودشه، بیا بگیر
اصن یه وضی
با پسر عموم رفتیم بیرون
گفت برم خودمو وزن کنم .(پیش اینا رفت که گوشه ی خیابون میشینن ترازو دارن)
خودشو رفت وزن کرد بعد ۲۰۰ تومن داد.
پسره گفت: خرده ندارم!
پسر عموی من: اشکال نداره دوباره وزن میگیرم !
رفت روی وزنه!
من هم که از این حرکت اینطوری بودم O:
=))
اصن یه وضی
وقتی یه جا میریم که برای من ناآشنا باشه بابام که میخواد من و
توی جمع معرفی کنه میگه:
مهدی وارث بزرگ بنده هستش و البته خر بابا
حضّار هم میگن خدانگهش داره
به همین برکت قسم راست میگم!!!!
اصن یه وضی
دیروز تو روزنامه خوندم که سمند شاسی بلند توسط طراحان ایران خودرو در حال طراحی هست
اصن یه وضی
تو جشن مهد کودک خواهرزادم ,جلو شونصدتا مادر و پدر, مربی مهد با شوق با
خواهرزادم جلو میکروفون حرف میزد… منم خر کیف…
مربی: کسری جون، شمردن بلدی؟
کسری : آره! دایی سعیدم یادم داده!
مربیه : آفرین به تو پسر خوشگل و داییت!خوب حالا بگو ببینم، بعد پنج چیه؟
کسری : شیش!
مربیه : آفرین عزیزم، حالا بگو بعد هفت چیه؟
کسری : هشت!
مربیه : آاافرین! حالا بگو بعد ده چیه؟
کسری : سرباز
تو جشن مهد کودک خواهرزادم ,جلو شونصدتا مادر و پدر, مربی مهد با شوق با
خواهرزادم جلو میکروفون حرف میزد… منم خر کیف…
مربی: کسری جون، شمردن بلدی؟
کسری : آره! دایی سعیدم یادم داده!
مربیه : آفرین به تو پسر خوشگل و داییت!خوب حالا بگو ببینم، بعد پنج چیه؟
کسری : شیش!
مربیه : آفرین عزیزم، حالا بگو بعد هفت چیه؟
کسری : هشت!
مربیه : آاافرین! حالا بگو بعد ده چیه؟
کسری : سرباز
با کلی عشوه به بابام میگم اگه یه مساوی (=) جلوی اسمم بود اونطرفش چی می نوشتی برداشته میگه نون خور اضافی!!! بعدم هرهر با مامانم میخندن!!
رفتم نشستم تو دستشویی بعد چند دقیقه یادم اومده اومدم مسواک بزنم
اصن یه وضی
طرف دندونش درد میکرده میره دکتر میگه:
آقای دکتر،همه رو بکش بجز اونی که درد میکنه!!
دکتر میپرسه : چرا؟
میگه:بذار مثل سگ تنها بمونه ..!
اصن یه وضی
دختر داییم بینیش رو عمل کرده الان هر ۲۰ دیقه یه بار میره جلوی آینه خودشو میبینه و میگه:
وااااای چقدر خوشششششجل شدم من =)))
الهی نااااااااازی )))
من
ینی اعتماد به نفسش رو اگر یه حوض داشت الان اقیانوس آرام بود!!!!
اصن یه وضی
تا حالا دقت کردین؟؟
تام و جری کلا لخت بودن
بعد وقتی میرفتن کنار دریا شورت پاشون میکردن!!!!!!!!
اصن یه وضی
بعد سحری رفتم دستشویی تو دستشویی بودم که اذان و دادن بعد داداشم اومده پشت در میگه:دااااداااااشی اذان گفتن چیزی نخوری آآآ
.
.
.
.
.
من :
بابا : !!!!!!!!
مامان : ؟؟؟؟؟؟
داداش(همچنان منتظر جواب) : باشه!؟؟؟
به مامانم میگم لایک به غذات
.
.
.
.
میگه لایک به جدّ و آبادت بی چشم و رو!!
اصن یه وضی
چند وقت پیشا کلیدم رو دانشگاه جا گذاشته بودم، رفتم حراست ببینم پیدا میشه. گفت مشخصات بده، گفتم چند تا کلید وصله به یه حلقه. گفت خودشه، بیا بگیر
اصن یه وضی
با پسر عموم رفتیم بیرون
گفت برم خودمو وزن کنم .(پیش اینا رفت که گوشه ی خیابون میشینن ترازو دارن)
خودشو رفت وزن کرد بعد ۲۰۰ تومن داد.
پسره گفت: خرده ندارم!
پسر عموی من: اشکال نداره دوباره وزن میگیرم !
رفت روی وزنه!
من هم که از این حرکت اینطوری بودم O:
=))
اصن یه وضی
وقتی یه جا میریم که برای من ناآشنا باشه بابام که میخواد من و
توی جمع معرفی کنه میگه:
مهدی وارث بزرگ بنده هستش و البته خر بابا
حضّار هم میگن خدانگهش داره
به همین برکت قسم راست میگم!!!!
اصن یه وضی
دیروز تو روزنامه خوندم که سمند شاسی بلند توسط طراحان ایران خودرو در حال طراحی هست
اصن یه وضی