loading...
فروشگاه اینترنتی 5040
فروشگاه اینترنتی 5040 بازدید : 305 چهارشنبه 09 دی 1394 نظرات (0)

آداب و رسوم وحشتناک قبیله بدوی برای نوجوانان تازه بالغ !

آیین " پاگشایی " یک نوجوان که با زخمی کردن او همراه است. انگشتان جادوگر قبیله در داخل بدن نوجوان فرو رفته اند.

برخی از قبایل که به روز زندگی نمی کنند و هنوز به سبک انسان های نخستین روزگار می گذرانند آداب و رسوم عجیب و گاها وحشتناکی دارند. آنها با آزار و اذیت جسمی خود و بقیه افراد قبیله سعی در برگزاری آداب و رسوم خود دارند.

آداب و رسوم وحشتناک قبیله بدوی برای نوجوانان تازه بالغ ، آداب و رسوم وحشت آور قبیله بدوی ، آداب و رسوم وحشتناک

روستای کوروگو، رودخانه سپیک، پاپوآ گینه نو، 1975


در مردم شناسی، به آیینی که به نشانه پذیرش فرد یا گروهی در گروه یا جمع جدیدی انجام می شود " پاگُشایی " گفته می شود.پاگشایی ازجمله مناسک گذار از یک مرحله به مرحله دیگر است. 
پاگشایی می تواند مربوط به پذیرفته شدن افراد به جمع افراد بالغ باشد که در برخی اقوام جهان با مراسمی همراه است. هم چنین در برخی جوامع، آیین های پاگشایی را به معنی « زاده شدن دوباره » درنظر می گیرند که غسل تعمید مسیحیان از نمونه های آن است. 
نمونه های دیگر پاگشایی دینی، آیین دیکشا در هندوئیسم ، و بر میتسوا و بت میتسوا یهودیان است. در بسیاری جوامع، پذیرش در یک فرقه، انجمن مخفی، انجمن دانشجویی، و گروه های طریقت و اخوت مذهبی با آیین های پاگشایی همراه است. فردی که آیین پاگشایی را پشت سر گذارد، پاگشوده نامیده می شود. 
آیین پاگشایی شکل های گوناگونی داشته است و هنوز هم در جامعه های بدوی به شکل مناسک گوناگون دیده می شود، اما همه جا در نکته های زیر همانندی دارد: 
نخست نوجوان پذیرفته شده مرده انگاشته می شود و در پایان آیین چون موجودی تازه دوباره پای به جهان هستی می گذارد. مرگ موقّتی و رستاخیز به گونه ای نمادین انجام می گیرد: بلعیده شدن در کام یک جانور و درنگی چند در شکم او و سرانجام بیرون شدنی پیروزمندانه. برای این منظور گاه کلبه هایی به شکل جانوران ترسناک می ساخته اند با دهانی باز همچون در کلبه.  

فروشگاه اینترنتی 5040 بازدید : 260 یکشنبه 06 دی 1394 نظرات (0)

شباهت فوق العاده یک عراقی با هاشمی رفسنجانی 

یک عکس جالب در فضای مجازی منتشر شده که عکس یک فرد عراقی است اما در کمال تعجب فرد عراقی در این عکس شباهت حیرت آوری به آقای هاشمی رفسنجانی دارد که در نوع خود جالب است.

شباهت فوق العاده یک عراقی با هاشمی رفسنجانی ، آقای هاشمی رفسنجانی ، رئیس مجمع تشخیص مصلحت

شباهت فوق العاده یک عراقی با هاشمی رفسنجانی

 


فروشگاه اینترنتی 5040 بازدید : 294 چهارشنبه 02 دی 1394 نظرات (0)

زندگی در کنار این افراد که تلفن‌همراه پاره تن‌شان شده، بسیار دشوار است. افرادی که این وابستگی و دل‌بستگی را دارند، مدام نگرانند شارژ باتری‌شان تمام و ارتباط‌شان با اینترنت و جهان هستی قطع شود. این افراد حتی به‌خاطر ترس از جا گذاشتن گوشی تلفن‌همراه‌شان دائما زجر می‌کشند و زندگی را برای خود و اطرافیان‌شان تیره و تار می‌کنند. برای اطمینان از اینکه احتمال ابتلای شما یا یکی از اطرافیان‌تان به موبوفوبیا چقدر است این تست را انجام دهید تا دوز اعتیادتان به گوشی تلفن‌همراه را کشف کنید.

سوالات زیر را پاسخ دهید و متناسب با دیدگاهی که درباره هر کدام از آنها دارید از یک تا هفت به خودتان امتیاز دهید. عدد یک به معنای به‌شدت مخالف است و عدد هفت به معنای به‌شدت موافق.

1.  اگر هر لحظه که اراده می‌کنم به اطلاعات و داده‌های گوشی تلفن‌همراهم دسترسی نداشته باشم احساس ناراحتی می‌کنم.

2.  اگر حین کار نتوانتم به اطلاعاتی که در گوشی تلفن‌همراه من است دسترسی پیدا کنم بسیار اذیت می‌شوم.

3.  درصورتی که نتوانم از طریق گوشی به اخبار روز یا وضعیت آب‌وهوا یا آنچه در طول روز اتفاق افتاده،  دسترسی پیدا کنم عصبی می‌شوم.

4.  اگر نتوانم از تلفن‌همراهم استفاده کنم یا گوشی تلفنم خراب باشد عصبانی و کلافه می‌شوم.

5.  اگر شارژ گوشی تلفن‌همراهم در حال تمام شدن باشد، احساس ترس می‌کنم و نگران می‌شوم.

6.  اگر از خدماتی که به‌صورت محدود یا ماهانه روی گوشی تلفن‌همراهم دارم، استفاده کنم همیشه مضطربم که مبادا تمام شود.

7.  اگر گوشی تلفن‌همراهم را فراموش کنم، می‌ترسم به خرید بروم یا خانه را ترک کنم.

8.  اگر گوشی تلفن‌همراه را با خود نداشته باشم، مضطرب می‌شوم چون نمی‌توانم فورا با خانواده یا دوستانم در ارتباط باشم.

 

بیماری موبوفوبیا

دوز اعتیادتان به گوشی تلفن‌همراه را پیدا کنید

 

9. اگر گوشی تلفن‌همراه با خود نداشته باشم، نگران می‌شوم چون نمی‌توانم به پیام‌ها و تماس‌های بی‌پاسخم دسترسی داشته باشم.

10.  اگر تلفن‌همراهم را با خود نداشته باشم، نگران وضعیت خانواده‌ام می‌شوم و نمی‌توانم از سلامت آنها باخبر شوم.

11.  اگر تلفن‌همراهم را نداشته باشم، عصبی می‌شوم چون نگران می‌شوم مبادا کسی برای تماس گرفتن با من تلاش کرده باشد و موفق نشده باشد.

12.  اگر تلفن همراهم از من دور باشد تمام روابط و دسترسی من به شماره تلفن‌های دوستانم قطع می‌شود.

13.  بدون تلفن‌همراهم تمام ارتباطات من با دنیای مجازی و شبکه‌های آنلاین ازدست می‌رود و من ناراحت می‌شوم.

14. اگر تلفن‌همراهم از من دور باشد، احساس ناامنی می‌کنم چون احساس می‌کنم فردی از طریق آن به اطلاعات شخصی من و اطلاعاتی که در شبکه‌های آنلاین دارم، دسترسی پیدا می‌کند.

15.  اگر تلفن‌همراهم از من دور باشد، مضطرب می‌شوم چون به ای‌میل‌هایم دسترسی پیدا نمی‌کنم.

16.  بدون تلفن‌همراهم احساس ناامنی دارم و اصلا نمی‌دانم چه کنم.

دوز اعتیاد شما چقدر است؟
بعد از آنکه عدد هر یک از سوالات بالا را مشخص کردید، تعداد اعداد مشابه را بشمارید. برای نمونه ببینید چند بار عدد 7 تکرار شده. یا عدد 5 چند بار در پاسخ پرسشنامه‌تان وجود دارد. اعدادی که ما بین یک تا 7 قرار می‌گیرند از شماره یک تا هفت به مرور از میزان موافقت‌شان کاسته و بر میزان مخالفت‌شان افزوده می‌شود.

درنهایت هر چه تعداد اعداد نزدیک به عدد 7 بیشتر باشد، میزان اعتیاد شما به گوشی تلفن‌همراه‌تان بیشتر و احتمال ابتلای شما به بیماری موبوفوبیا بیشتر است و برای کنترل آن باید از مشاور کمک‌بگیرید. بنابراین افرادی که  اعداد 6،5 و 7 در پاسخنامه‌شان بیشتر تکرار شده به موبوفوبیا دچارند.

افرادی که اعداد 3 و 4 در پاسخنامه‌شان تکرار شده باید مراقبت بیشتری داشته باشند و گوش به زنگ باشند چون احتمال ابتلای آنها به موبوفوبیا وجود دارد و افرادی که تکرار اعداد 2،1 و 3 در پاسخنامه‌شان زیاد است در گروه افراد سالم جای می‌گیرند.

فروشگاه اینترنتی 5040 بازدید : 461 چهارشنبه 25 آذر 1394 نظرات (0)

کودکی با بینی پینوکیو

کودک عجیب ماجرای امروز ما "اولی تریسایز" 21 ماهه یکی از کودکان دوست داشتنی با مشکل خاص و عجیب است. مادرش با افتخار او را پینوکیو می خواند.این پسربچه با یکی از عجیب ترین مشکلات سلامتی در دنیا متولد شد. به دلیل رشد مغز در مسیری غیرطبیعی این کودک دچار چنین اختلالی گشته است.

کودک عجیب ، تصاویر کودکان عجیب ، تولد نوزاد عجیب الخلقه

کودکی عجیب که مغزش در داخل بینی او رشد می کند!

خانم "پولی" در 20 هفتگی دوران بارداری اش برای اسکن های طبیعی دوران بارداری رفته بود که پزشک معالج متوجه رشد غیرطبیعی بخشی روی صورت جنین شد . هشدارهای پزشکان خانم "پولی" را از نگه داشتن جنین منصرف نکرد و او تصمیم گرفت تا نوزادش را به دنیا بیاورد. او می گوید: بعد از متولد شدن "اولی" من بسیار خوشحال و ذوق زده بودم. چرا که با تمام سماجتم او را نگاه داشته و به دنیا آوردم. اولین بار که او را دیدم علاقه ی بی وصف من به او شکل گرفت. او خیلی کوچک بود ولی چیزی شبیه توپ گلف روی بینی او وجود داشت.

 کودک عجیب ، تولد نوزاد عجیب الخلقه ، عکس عجیب ترین کودکان دنیا

   کودک عجیب ، عکس عجیب ترین کودکان دنیا ، عجیب ترین بچه دنیا 

اسکن ها و آزمایشات دقیق علت را مشخص کردند. به گفته ی پزشک متخصص "اولی" دچار عارضه عجیب و غریبی بود که موجب رشد مغز در داخل بینی اش شده بود. حفره ی کوچکی در جمجمه ی او وجود داشت و همین راه کوچکی را به سمت مسیر رشد مغز او روی بینی اش گشوده بود. پزشکان برای درمان جراحی را تجویز کردند.

جراحی کودک عجیب ، عجیب ترین بچه دنیا ، عجیب ترین نوزاد


 کودک عجیب غریب ، عجیب ترین نوزاد ، اتفاقات عجیب و غریب

کودک عجیب ، عکس کودک عجیب با بینی پینوکیو

فروشگاه اینترنتی 5040 بازدید : 273 یکشنبه 22 آذر 1394 نظرات (0)

مشهورترین آبدارچی ایرانی در شبکه های اجتماعی

قهرمان ما نه سلبریتی است نه سیاست مدار و نه شغل خاص و عجیب و غریبی دارد. او یک آبدارچی در یکی از شرکت های تهران است که به خاطر بیش از اندازه معمولی بودنش در شبکه های اجتماعی معروف شده است.

فوت خواهرش او را به سمت دنیای مجازی کشاند. دنیایی که می خواست از طریق آن برای ساعاتی هم که شده غم از دست دادن خواهرش را فراموش کند؛ اما آن زمان فکرش را هم نمی کرد همین دنیای مجازی آنقدر معروفش کند که دیگر خیلی ها او را بشناسند. نه سلبریتی است نه سیاست مدار و نه شغل خاص و عجیب و غریبی دارد. او به خاطر بیش از اندازه معمولی بودنش معروف شد. کاظم عقلمند، آبدارچی یکی از شرکت های تهران است. باور کنید او یک مرد 31 ساله معمولی با شغل آبدارچی است؛ اما به دلیل آنکه بدون هیچ پنهان کاری و خجالتی؛ صادقانه درباره شغلش و اتفاقاتی که برایش می افتد می نویسد حرف هایش به دل خیلی نشسته است. طوری می نویسد که نشان دهد چقدر عاشقانه کارش را انجام می دهد و از زندگی اش هر چه هست راضیست.

حکایت معروف شدن کاظم عقلمند از زمانی شروع شد که در سال 90 وبلاگی برای خودش درست می کند و در آن متن ها و داستان های طنز می نویسد، دوستانی پیدا می کند و به دلیل تشویق آنها به کارش ادامه می دهد. وقتی که بلاگفا دچار مشکل شد به سراغ فیس بوک رفت. کلید معروف شدنش در این شبکه اجتماعی زمانی خورد که او در یک پیج به نام «تشکر می کنم» از دل خوشی اش نوشت که به عنوان آبدارچی دوست دارد یک نفر بدون آنکه به او گفته باشد برایش چای بریزد. این حرف از آنجایی که از دل برآمده بود به دل بسیاری نشست و بیش از 6هزار لایک خورد و هزاران بار به اشتراک گذاشته شد. او زمانی که با چنین استقبالی روبرو می شود؛ تصمیم می گیرد صفحه ای با عنوان «روزمرگی های یک آبدارچی» درست کرده و وارد اینستاگرام شود. او تا زمان نگارش این گزارش بیش از 7هزار دنبال کننده دارد. با کاظم عقلمند ساعاتی در محل کارش به گفت و گو پرداختیم که می توانید بخوانید.

شغلی به جز آبدارچی و نگهبانی در انتظارم نبود

اصالتا اهل روستای سراب در آذربایجان شرقی است اما پدرش از سال های دور به تهران می آید و در راه آهن مشغول به کار شده و در عبدل آباد ساکن می شوند. سه خواهر و برادر هستند. خواهرها خانه دارند و یکی از برادرهایش کارمند وزارت ارشاد و دیگری انباردار کارخانه است. خودش هم 7 سالی می شود که در یک شرکت، شغل آبدارچی دارد و می گوید: «چندان اهل درس نبودم. برادرهایم هم چندان درس خوان نبودن. خواهرهایم با وجود آنکه دوست داشتند درس بخوانند اما شرایطش را نداشتند. من به زور تا سوم راهنمایی خواندم. اول دبیرستان از 32 واحد تنها 10 واحدش که هنر، ورزش و این جور درس ها بود پاس کردم و دیگر انگیزه ای برای درس خواندن نداشتم و رهایش کردم. تا قبل از سربازی در یک خیاط خانه کار داشتم. بعد از آنکه از خدمت برگشتم دنبال کار می گشتم و می دانستم با وجود مدرک تحصیلی ام کاری به جز آبدارچی و نگهبانی نصیبم نخواهد شد. آشنایی هم نداشتم که به امید او باشم. تا قبل از آنکه وارد این شرکت شوم چندجای دیگر برای آبدارچی رفتم اما با حالت تحمیلی با من رفتار کردند و می گفتند باید تی بکشم و از این حرف ها که من اصلا دوست نداشتم و مثل اینکه به من زور می گفتند. کاملا یادم هست؛ 24 سالم بود تاریخ 87.7.14 وارد این شرکت شدم و وقتی می خواستم به من درباره کارم صحبت کنند یک نفر آمد به من گفت: «اینجا آبدارخانه است و از اینجا چایی می ریزی.» و رفت. همین رفتارش که در آن تحمیلی در کار نبود به دلم خیلی نشست.»

آبدارچی ایرانی ، آبدارچی معروف ، آبدارچی فضای مجازی

عقلمند به هیچ عنوان از شغلش خجالت نمی کشد ومی گوید: «از همان روز اول هیچ وقت پیش کسی خجالت نکشیدم بگویم من آبدارچی هستم. دیگر از آن زمان که به اینجا آمده ام 7 سال می گذرد و از همه چیز رضایت کامل دارم.»

هیچ وقت آرزوی بزرگ نداشتم

وقتی از او می پرسیم دوست داشت در بچگی چه کاره شود می گوید: «وقتی بچه بودم و در انشاهایمان قرار بود بنویسیم می خواهیم چه کاره شویم من دوست داشتم دامپزشک باشم. چون کلا عاشق مرغ و خروس بودم و دلم می خواست شغلم هم همین باشد؛ اما الان عاشق روانشناسی هستم و کتاب های زیادی درباره آن مطالعه می کنم یکی از بهترین کتابی که خوانده ام به نام «مهرطلبی» بود که در آن نوشته بود هیچ وقت خودت را ضعیف نشان نده و گدای محبت دیگران نباش. به نوعی درباره بیماری راضی کردن دیگران بود.» از آرزوهای بچگی هایش هم می گوید: « هیچ وقت آرزوی بزرگ نداشتم. البته مثل همه بچه هایی که آن زمان هم سن و سال بودیم هم دوست داشتم پرواز کنم. مثلا یک شب از خواب بیدار شوم و ببینم بال دارم و دیگر می توانم پرواز کنم.»

آبدارچی ایرانی ، آبدارچی فضای مجازی ، آبدارچی ایرانی

آرزوی های دوران بزرگی اش هم چندان بزرگ و غیرممکن نیست: «همینی که هستم بمانم. خدا همین برکتی که به زندگی ام می دهد را بدهد. برایم کافی است. فعلا هم دارم درسم را می خوانم و اول دبیرستان هستم اما نه به خاطر آنکه شغل بهتری پیدا کنم چون من حتی دوستی دارم که مدرک فوق لیسانس زبان دارد؛ اما مانند من آبدارچی است. از او پرسیدم کسی که به تو پیشنهاد این کار را داد چطور رویش شد؟ در جواب به من گفت فرم پر کردم و چون آشنایی نداشتم به من این شغل رسید. شاید داشتن این شغل برای من حقم است چون مدرکی ندارم که بخواهم کار بهتر پیدا کنم. همین موضوع نشان می دهد که سواد همیشه کمک نمی کند که تو بتوانی کار خوب پیدا کنی. فقط می خواهم درس بخوانم که سوادم حداقل از نظر مدرکی بالاتر باشد.»

در دستشویی را می بستم و های های گریه می کردم

وقتی از صاحب صفحه «روزمرگی های یک آبدارچی» درباره آنکه چطور توانسته با شغلش کنار بیاید می پرسیم می گوید: «خیلی سخت بود؛ خیلی زیاد. فکرش را بکنید با 24 سال سن باید زمین طی می کشیدم. دستشویی تمیز می کردم. سطل خالی می کردم. ساده ترین کار بردن چایی بود. یکی دو هفته اول در دستشویی را می بستم و می نشستم و شروع می کردم های های گریه کردن. حتی زمانی که از این حس و حالم نوشتم خیلی استقبال شد و بیش از هزار نفر آن را به اشتراک گذاشتند. دوران سختم همان یکی دو هفته بود که دائما کارم شده بود گریه کردن. بعد به خودم آمدم و گفتم شغل من این است. سواد که ندارم کار بهتری داشته باشم. آشنا هم ندارم. پس یا باید به زمین و زمان غر بزنم یا باید کار بهتر پیدا کنم که نمی توانم یا باید با عشق کارم را ادامه دهم. از آن زمان که به خودم آمدم واقعا زندگی ام فرق کرد.»

عاشق شغل آبدارچی نیستم، کارم را عاشقانه انجام می دهم

او درباره یکی از اشتباهات رایجی که بین دنبال کننده هایش وجود دارد می گوید: «خیلی ها تصور می کنند وقتی من می گویم عاشقانه کار می کنم بر این تصور هستند که من عاشق شغل آبدارچی هستم. من هیچ وقت این حرف را نزدم. من می گویم عاشقانه دارم کارم را می کنم. خیلی ها از من می پرسند آخر مگر آبدارچی بودن چه چیزی دارد که تو عاشق آن هستی. من برای آنها توضیح می دهم که اصلا هر کاری داشته باشم باز هم عاشقانه آن را انجام می دهد. مثلا خبرنگار هم بودم عاشقانه این کار را انجام می دادم. اینطور به شما بگویم فقط یاد گرفتم عاشقانه با کارم کنار بیایم.»

همسرم همان است که می خواهم

عقلمند از آشنایی با همسرش می گوید:«هسرم، دخترعموی مادرم است. زمانی که دیگر احساس کردم می توانم ازدواج کنم خیلی ها به من و مادرم دختر معرفی می کرد. اما هیچ وقت نمی خواستم کسی را انتخاب کنم که معرفی می شود. برای همین هر کس را می گفتند جواب من نه بود. زمانی که دیگر دوران معرفی کردن ها تمام شد به مادرم گفتم فریبا-دخترعموی مادرم- را می خواهم. البته در بین معرفی شده ها بود اما در آن زمان قبول نکردم چون می خواستم خودم انتخاب کننده باشم. دو سال پیش نامزد کردیم و عید امسال هم مراسم ازدواجمان بود.»

آبدارچی ایرانی ، آبدارچی ایرانی ، آبدارچی معروف

او در جواب آنکه آیا با شغلش مشکلی دارد یا خیر می گوید: «ما از آن دسته خانواده هایی که هستیم که رفت و آمد فامیلی زیادی داریم و برای همین با دخترعمومی مادرم هم رفت و آمد زیادی داشتیم و آنها را می شناختیم. به همین دلیل در میان تمام دخترها چیزی دیدم که متوجه شدم با من کنار خواهد آمد. مثلا به او بگویم امشب پولی ندارم و شام تخم مرغ بخوریم نمی گوید نه برای چی همسایه پیتزا می خورد من تخم مرغ. البته شاید خیلی ها فکر کنند الان چند ماه ابتدایی ازدواج است و رابطه ها گل و بلبل. به هر حال تا اینجا که همان چیزی است که من می خواهم.»

شاید بچه ام با شغلم کنار بیاید اما دوست بچه ام نه!

درباره بچه هایی که ممکن است در آینده داشته باشد هم می گوید: «اینکه بچه هایم با شغلی که دارم کنار بیایند یا نه را نمی دانم اما فکر کنم اگر اخلاقشان به من برود مشکلی با این موضوع نداشته باشند. با این حال زمان های زیادی می شود که به این موضوع فکر می کنم که چطور بچه ام با این موضوع کنار بیاید. شاید بچه ام کنار بیاید اما ممکن است دوست بچه ام کنار نیاید.»

خواهرم به من یاد داد در شرایط سخت هم از خودم ضعف نشان ندهم

کاظم علقمند حکایت آنکه چطور با دنیای مجازی آشنا شد را اینطور تعریف می کند: «سال 90 خواهر بزرگم را از دست دادم. خواهری که برای من مانند یک الگو بود. او را بیشتر از مادرم هم دوست داشتم. 5 سال می شد که سرطان سینه داشت و ما هیچ کدام نمی دانستیم. البته یکی از خواهرهایم در جریان بود. پدر و مادرم هم از طریق حس های پدرانه و مادرانه شان بو برده بودند که خبری است. اما خواهرم یا می گفت کیست است یا عصبی است. حتی خانه اش که نزدیکی خانه ما بود هم عوض کرد و دورتر رفتند تا ما کمتر بتوانیم به آنها سر بزنیم. با کلاه گیس و شال و روسری جلوی ما می آمد. حتی زمانی که 17 روز تا مرگش مانده بود به پدر و مادرم نگفت تا آنها به سفر سوریه و کربلایشان بروند. آنها در سفر بودند که خواهرم فوت کرد. 34 سال سن داشت و زمانی که فوت کرد دخترش 16 ساله بود و پسرش 6 ساله. او الگوی من است چون در بدترین شرایط هم خودش را ضعیف نشان نداد. خیلی ها می خواهند در شبکه های اجتماعی به من کمک مالی کنند اما من هیچ وقت قبول نمی کنم و می گویم من پیج نزده ام که کاسه گدایی راه بیندازم. خواهرم که فوت شد عزیزترین کسم را از دست دادم. خیلی بهم ریخته شدم. در آن زمان بود که خواهرزاده ام میلاد و برادرزاده ام علی به من کار با وبلاگ را یاد دادند.»

پست هایم صلواتی بودند

عقلمند از آن زمانی می گوید که تازه با فضای اینترنت و دنیای مجازی آشنا شده بود: «اصلا تا آن زمان نمی دانستم وبلاگ چیست. اسم وبلاگم را به یاد خواهرم گذاشتم «من، بی تو». وقتی یاد گرفتم، لپ تاپ خریدم و با اینترنت کارتی هم کار می کردیم. متن های طنز و داستانی می نوشتم و خواننده زیادی پیدا کرده بودم به طوری که دیگر روزی تا 150 کامنت هم دریافت می کردم. یک روز به خودم آمدم دیدم تمام ساعت هایم را صرف وبلاگ می کنم می خواستم دیگر وبلاگم را ببندم اما دوستانم در دنیای مجازی نگذاشتند و گفتند وبلاگ دیگری برایم می سازنند تا دیگر آنجا بنویسم. این بار اسم وبلاگم را گذاشتم «این منم بی تو». صفحه ام را هم صلواتی کردم. یعنی هر پستی می گذاشتم می گفتم صلواتی است و هر کس می خواهد آن را بردارد برای خواهرم یک فاتحه بخواند و یک صلوات بفرستد. یک روز نمی دانم چه اتفاقی افتاد که صفحه من فیلتر شد. مجبور شدم دوباره به وبلاگ قبلی ام برگردم. بعد از آن هم دیگر بلاگفا مشکل پیدا کرد. خود به خود تمام پست هایم از بین رفت و بد جور توی ذوقم خورد. همه چیز از بین رفته بود. دیگر به سمت فیس بوک آمدم.»

دلخوشی ام این است یک نفر برای من چای بریزد

عقلمند در فیس بوک توانست با یک پست حسابی در بین کاربران گل کند و شناخته شود: «اوایل که اصلا هیچ کس من را در فیس بوک نمی شناخت. یک بار در گروه «تشکر از خوشی های کوچک» یک پست گذاشتم من در یک شرکت 6 سال است که آبدارچی هستم. یکی از آرزوها و دلخوشی هایم هم این است که یک مهمان یا یکی از همکارهایم برای من یک چایی بریزد. اگر بخواهم شاید همه این کار را بکند؛ اما من همیشه آرزویم این بوده بدون آنکه بگویم این کار را بکنند؛ اما هیچ وقت این اتفاق برایم نیفتاده است. با هدف این کار را کردم تا بقیه کسانی که می خوانند حداقل برای آبدارچی های دیگر این کار را انجام دهند. واکنش به پست من خیلی زیاد بود و خیلی ها کامنت گذاشتند ما این کار را برای آبدارچی مان کردیم و چقدر خوشحال شد. آن صفحه ای که من داخلش پست گذاشته بودم نهایت هر پست اش 2 تا 3 هزار لایک می خورد؛ اما برای پست من بالای 6 هزارتا لایک خورد. اولین بارم بود که با این همه لایک یک جا روبرو می شدم. خیلی اتفاق بزرگی بود و همه به سمت وبلاگ من آمدند و پیشنهاد دوستی ها و کامنت های شخصی ام در فیس بوک خیلی بالا رفت. اصلا پستی که باید در آن گروه می گذاشتیم باید با واژه «تشکر می کنم» شروع می شد اما من آن پستی که گذاشته بودم هنجارشکنی هم به حساب می آمد که از دلخوشی ام نوشتم. فردای آن روز با همان جمله «تشکر می کنم» از کسانی که اینقدر نسبت به پست من استقبال کردند تشکر کردم. دیگر آنقدر شناخته شده بودم که حتی از شبکه های خارجی هم درخواست مصاحبه داشتم اما قبول نکردم.»

آبدارچی ایرانی ، آبدارچی ایرانی ، آبدارچی معروف

چطور روزمرگی های یک آبدارچی برای خودش صاحب صفحه شد

دیگر از این زمان می شود که صفحه «روزمرگی های یک آبدارچی شروع می شود: «از آن روز به بعد خیلی شناخته شدم و حتی دوستانم هم به من می گفتند یک پیج برای خودت بساز. اصلا من نمی دانستم پیج چیست. گذشت و من هم پیج نساختم و بعد از آن در صفحه خودم شروع کردم از روزمرگی هایم نوشتن. داستان می نوشتم و شعر می گفتم اما در حدی که برای خودم بود. دیدم استقبال خوبی می شود و صفحه ام را به اشتراک می گذارند. تا اینکه دیگر تصمیم گرفتم پیج بسازم. اسم آن را هم گذاشتم «روزمرگی های یک آبدارچی» الان بیشتر از 6 هزار دنبال کننده هم دارم. اما فیس بوک چون فیلتر شکن داشت خیلی سخت بود. سعی می کردم تنوع داشته باشم و تکراری نباشد. زندگی کلی ام را هم به آن اضافه کردم و نوشتم. چند وقت پیش به خاطر آنکه با فیلتر شکن باید وارد فیس بوک می شدم و مشکل داشتم دیگر تصمیم گرفتم اینستاگرام بسازم. در کمتر از سه ماه پیش صفحه ام را در اینستاگرام ساختم و چون در فیس بوک صفحه داشتم صفحه ام در اینستاگرام را معرفی کردم. در دو هفته 700-800 دنبال کننده داشتم. خیلی ها صفحه ام را به اشتراک گذاشتند که به هزارتا رسید و دائما بیشتر شد. البته یک مقدار خوب هم نیست چون از دوستانم دور شده ام. وقتی دوستانم کم بودند می توانستم جواب آنها را بدهم. پست هایشان را می دیدم و نظر می دادم؛ اما تعدادشان آنقدر زیاد شده که دیگر فرصت آنچنانی ندارم. چون اولویت من اول زندگی ام هست بعد کارم و بعد دنیای مجازی. اما در کل باید بگویم آن زمانی که در وبلاگ می نوشتم را خیلی بیشتر دوست داشتم و هنوز هم با دوستان وبلاگم را درارتباط هستم.»

باید به دلیل توهین به آبدارچی ها بنر به دست بگیرم

از عقلمندمی پرسیم که آیا حقیقت دارد تمام آبدارچی ها از اسرار شرکتی که کار می کنند با خبرند و در فیلم ها هم به این موضوع اشاره می شود: «من هم باید وقتی از این فیلم ها می سازند در اعتراض به توهین شغل آبدارچی بنر دستم بگیرم و معترض شوم (می خندد). اما خوب تقریبا همینطور است. معمولا آبدارچی ها جزو معدود کارمندهایی هستند که در هر زمانی می توانند بدون در زدن وارد اتاق رئیس شوند. وقت هم چایی روی میز می گذارند می توانند خیلی از کاغذها، نامه ها، پرونده ها و دفتر و دستک ها را ببینید. اما یک بار بفهمند اطلاعات را بیرون برده ای دیگر تو جایی در آن شرکت نخواهی داشت. برای همین من هیچ وقت این کار را نمی کنم.»

آبدارچی ایرانی ، آبدارچی ایرانی ، آبدارچی معروف

او در پاسخ به این سوال که آیا کار ارباب رجوع راه می اندازد یا خیر می گوید: «اینجا ارباب رجوع ندارد. اما بله خیلی آبدارچی ها این کار را می کنند. شرکت های دولتی بیشتر اینطور هستند.» عقلمند درباره آنکه آیا به کارمندها و رئیس تفاوت قائل می شود می گوید: «در این شرکت 15 نفر پرسنل وجود دارد که یکی از آنها مدیرعامل، دیگری مدیر مالی و نفر سوم معاون بازرگانی است که جزو مقامات بالا به حساب می آید و باقی کارمند هستند؛ اما خیلی کم پیش می آید بین آنها فرقی بگذارم. در کل هم می دانم هر کدام چه چیزهایی دوست دارند. مثلا اینکه کدامشان چای کمرنگ دوست داردن و کدام پررنگ. کدامشان چای لیوانی می خورند و کدامشان فنجانی می خورند. اما از کارم کم نمی گذارم. دوست ندارم بگویند فلانی کارش را درست انجام نداد.»

قشنگی نوشته های من در این است که به روز خوانده شود

در آخر هم از او می خواهیم که نوشته هایش را با همین عنوان «روزمرگی های یکآبدارچی بنویسد که می گوید: «بارها به من گفته اند. حتی دوستان خارج از کشورم هم گفته اند تو بنویس خودمان خارج از ایران به زبان انگلیسی چاپ می کنیم. اما من نوشته هایم روزمرگی است. امروز می خوانید شاید الان قشنگ باشد و یک ماه دیگر هیچ لذتی برایتان به وجود نیاورد و از داغی آن بیافتد. نوشته های من قشنگی اش به این است که به روز خوانده شود. 

مشهورترین آبدارچی ایرانی در شبکه های اجتماعی! + تصاویر

فروشگاه اینترنتی 5040 بازدید : 111 سه شنبه 17 آذر 1394 نظرات (0)

سنگ قبر عجیب یک ثروتمند

بسیاری از خانواده های مرفه در هنگام مرگ هم دست از خودنمایی و به رخ کشیدن ثروت خود دست بر نمیدارند و با تغییراتی که در نوع و اندازه سنگ قبر سفارشی می دهند گاه مبالغ هنگفتی را برای سنگ قبر هزینه می کنند این سنگ قبرها اغلب چنان عجیب و غریب هستند که تبدیل به سوژۀ داغ برخی رسانه ها می شوند.
 
در ادامه نیز سنگ قبری عجیب و دیدنی که متعلق به یک میلیاردر است را مشاهده می کنید.

سنگ قبر ، عکس سنگ قبر ، سنگ قبر میلیاردر

سنگ قبر ، سنگ قبر میلیاردر ، سنگ قبر ثروتمند

سنگ قبر عجیب و دیدنی یک میلیاردر + عکس

فروشگاه اینترنتی 5040 بازدید : 270 پنجشنبه 12 آذر 1394 نظرات (0)

جزئیات دستگیری گدای میلیونر در بوشهر

گدای میلیونر بوشهر دستگیر شد. گدایی که سال ها در شهر بوشهر مشغول به تکدیگری بود و ظاهری نامناسب داشت و گاهی موجب ترس شهروندان می شد، بالاخره دستگیر و مشخص شد که میلیونر است.

چهره زشت و لباس های کثیف و ظاهر ژولیده و آلوده او به خوبی نشان می داد که سال هاست رنگ حمام را به خود ندیده است و شاید هم دیگر نبیند.

\

عکس گدای میلیونر در بوشهر

ماجرای شناسایی و دستگیری گدای میلیونر در بوشهر

هر فردی از نزدیکی او عبور می کرد، از بوی بسیار بد این گدای خیابانی حالش بد می شد و دلش نمی خواست به او کمک کند ولی خودش می گوید که مردم همیشه کمک های خوبی به او کرده اند.

هر چند در ظاهر نمی توانستیم به خوبی متوجه وضعیت مالی او شویم ولی با تحقیقات صورت گرفته مشخص شد که او یک گدای میلیونر است. تنها در دو حساب بانکی این گدای بوشهری 550 میلیون ریال پول وجود داشت.

پس از سال ها گدایی آزادانه در بوشهر، بالاخره ماموران شهرداری بوشهر او را دستگیر و پس از استحمام و پوشاندن لباس های نو، او را اندکی نو نوار کردند.

هیچ کس گمان نمی کرد که این مرد میانسال که پیراهن قرمز و شلوار سفید به تن دارد و ظهر هنگام با ماموران نیروی انتظامی وارد شهرداری بوشهر شد، همان گدای معروفی است که با ظاهری ژولیده، در خیابان های بوشهر می چرخید و به ترفندهای مختلف از مردم پول طلب می کرد.

فرد متکدی که در شرایط کاملا غیر بهداشتی بود به حمام عمومی شهرداری منتقل شد تا استحمام شود اما فاصله این تغییر فوق العاده قیافه و ظاهر متکدی ژولیده با یک فرد عادی، یک حمام گرم و اساسی بود که به مدد استحمام انجام شد.

صبح روز هشتم آذرماه بود که ماموران شهرداری بوشهر در ادامه اقداماتشان برای جمع آوری متکدیان از سطح شهر، گدایی که به کثیفی و فحاشی به مردم معروف شده بود را در خیابان طالقانی زیر نظر گرفتند و با حضور متعاقب ماموران انتظامی دستگیرش کردند.

وی که در ابتدا قصد فرار داشت و برای سوار شدن به وانت ماموران مقاومت زیادی می کرد، بلافاصله به حمام شهرداری منتقل شد. ماموران می گویند متکدی که خودش را در آینه حمام عمومی دید یک لحظه ماند. بوی بد و وضع کاملا غیربهداشتی فرد به شکلی بود که با آب داغ فشار قوی و مصرف دو بطری بزرگ شامپو، ماموران موفق شدند بعد از دو ساعت استحمام او را به وضع عادی برگرداند.

\

شناسایی و دستگیری گدای میلیونر در بوشهر

 

وقتی که ریش چرکتاب و ژولیده متکدی فحاش اصلاح شد و ماموران شهرداری لباس تمیز به تن گدای ژولیده پوش کردند، کسی باور نمی کرد این فرد که حالا شبیه یک فرد عادی شده، همانی است که تا ساعاتی پیش، چهار کت و کاپشن بر روی هم به تن کرده بود و کیسه های نایلونی پر از پول را در آستر و درز آنها جا داده بود. او به هر کس که فکر می کرد قصد کیسه های پولش را دارد، حمله می کرد و دشنام می داد.

گدا که خود را اسماعیل معرفی کرده بود، گفت که اهل یکی از شهرهای همجوار بوشهر است، مجرد است و فقط برادری دارد که او از گدایی کردنش خبر دارد؛ چون که پول هایش را به او می دهد تا برایش در بانک نگهداری کند.

وی که حالا دیگر تمیز شده بود، می گفت: فکر نمی کرد روزگاری شود که بالاخره ماموران شهرداری جرات کنند و به او نزدیک شوند؛ اما شهرداری بالاخره به سراغش رفت و نگذاشت اشخاصی با وضع ظاهر و رفتار ناصحیح شان، سلامت روانی اجتماع را به هم بزنند.

استحمام متکدی دستگیر شده که به پایان رسید ماموران شهرداری بوشهر، لباس نو و تمیز به تن وی کردند. هر کس او را می دید باور نمی کرد این همان گدای ژولیده و فحاش خیابان های بوشهر است.

 بعد ازاستحمام، فرد متکدی با پولهایش، به حراست شهرداری منتقل شد تا درباره وضعیت این همه اسکناس فکری شود.

\

عکس چهره ی واقعی گدای میلیونر بعد از استحمام

با نظارت مسئولان حراست شهرداری و نیروی انتظامی، کار شمارش پول ها که در جیب ها و آستر کت ها و کاپشن مرد پنهان شده بود، آغاز شد. خیلی زود مشخص شد که ماموران با یک گدای میلیونر روبرو هستند؛ مقدار 35 میلیون ریال وجه نقد شامل چک پول، و اسکناس در جیب هایش با خود به همراه داشت.

گدا در پاسخ به اینکه چرا مثل بقیه دنبال کاری نرفتی، گفت: الان هم کار می کردم؛ پول ها هم مال خودم است. مگه مال شماست؟ کارکردم پول درآوردم. وی در جواب ماموران که پرسیدند پول هایت را چکار می کردی، گفت: هر سه ماه به بانک می بردم.

با بررسی ها مشخص شد که وی دو حساب بانکی در بوشهر و شهرستان های اطراف مرکز استان دارد. در حساب شهر بوشهرش در یکی از بانک های میدان اصلی شهر، حداقل 25 میلیون تومان پول دارد و در شهرستان محل تولدش هم به وسیله برادرش 30 میلیون تومان پول نگهداری می کند.

 

وی در پاسخ به اینکه با این همه پول میخواستی چکار کنی، گفت: قصد ازدواج داشتم اما به خاطر «کارم» وقت نمی کردم.

\

کشف پولهای گدای میلیونر

ماموران تلاش کردند که پول های مچاله شده چند کیسه نایلونی را شمارش کنند، اما آن قدر اسکناس ها فرسوده شده و بر اثر بارندگی های اخیر به هم چسیده بودند که به راحتی قابل شمارش نبودند.

«اسماعیل.ک» در اظهاراتش به ماموران شهرداری گفت که 9 کلاس سواد دارد، شب ها پشت پمپ بنزین خیابان طالقانی می خوابیده است، بیش از سیزده سال است که کارش گدایی است و چون مردم شهر بوشهر به گداها خوب پول می دهند شهر خودش را رها کرده و بوشهر را برای کارش انتخاب کرده است.

ساعت پنج بعد از ظهر بود که 9 کیلو و 300 گرم اسکناس غیرقابل شمارش، توسط ماموران صورتجلسه شد و اسکناس ها و گدای میلیونر به کلانتری تحویل داده شد تا وضعیت وی از طریق مراجع قانونی مشخص شود.

 

صبح نهم آذر ماه که دادگاه گدای میلیونر برگزار شد، مقرر شد که «اسماعیل.ک» گدای میلیونر هر چه سریع تر شهر بوشهر را ترک کند در غیر این صورت مجدد دستگیر و به یکی از شهرهای دوردست کشور فرستاد می شود.

\

دستگیری گدای میلیونر در بوشهر

لازم به ذکر است که 9 کیلو و 300 گرم اسکناس مچاله و فرسوده صورت جلسه شد و متکدی بعد از شمارش پول هایش توسط حراست شهرداری، به ماموران انتظامی تحویل داده شد.

گدای میلیونر ، عکس های گدای میلیونر بوشهری

فروشگاه اینترنتی 5040 بازدید : 160 سه شنبه 10 آذر 1394 نظرات (0)

شادترین مردم ایران در کدام شهر ایران زندگی می کنند؟

یافته های پژوهش شادکامی مردم ایران و عوامل موثر بر آن از میان 30 استان مورد بررسی، استان زنجان را با 3/69 میانگین امتیاز شادکامی، شادترین استان کشور معرفی کرده است و از یزد با 12.3درصد میانگین امتیاز شادکامی، به عنوان پایین ترین سطح شادکامی نام برده است. 
استان های گلستان، بوشهر، هرمزگان و کردستان از میزان شادکامی بالاتری از خط میانگین برخوردار بوده اند. 
نتایج یک پژوهش بر روی 27 هزار و 883 ایرانی 18 تا 65 سال در کشور نشان داده است که بیشتر مردم کشور (39.3 درصد) از شادکامی سطح متوسطی برخوردارند. 
35.4 درصد نیز شادکامی خود را کم توصیف کرده و در این میان، تنها 3 درصد خود را در سطح بسیار زیاد شادکام می دانند. 
از هر استان کشور دست کم 800 نفر بررسی شده اند، سطح شادکامی با پرسش: آیا فردی با نشاط و شاداب هستید؟ در پنج سطح بسیار زیاد، زیاد، نه زیاد، نه کم، کم و بسیار کم مورد سنجش قرار گرفت. 
همچنین معلوم شد مجردها، شادتر از متاهل ها ، دانش آموزان و دانشجویان شادتر از خانه دارها و شاغلان هستند.

شادترین مردم ایران مربوط به کدام استان ها هستند؟

تعداد صفحات : 8

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 3642
  • کل نظرات : 119
  • افراد آنلاین : 273
  • تعداد اعضا : 9
  • آی پی امروز : 370
  • آی پی دیروز : 553
  • بازدید امروز : 2,131
  • باردید دیروز : 1,828
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 2
  • بازدید هفته : 2,131
  • بازدید ماه : 19,804
  • بازدید سال : 168,461
  • بازدید کلی : 2,241,612